پویانپویان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

چه آرام آمدی و چه ساده ،فصل تازه ی دلبستگی ام ...

اسباب کشی

آخر خانه پیدا کردیم و قرار شد اول شهریور اسباب کشی کنیم البته من حسابی دست تنهام ولی قراره زیاد کار نکنم و کارگر بگیریم ولی باز یه کارهایی هست که باید خودم انجام بدم ، پسرم منو ببخش ممکن این روزها یکم خسته بشی چون تمام وسایل رو هم خودم جمع کردم .     ...
5 دی 1390

پویان کم خواب

این روزها اصلا نمی دونم کی صبح میشه کی شب پویان خیلی کم خوابه مرتب هم از خواب شبها بیدار میشه و شیر می خواد حالا چند روزه شیر خشک کمکی بهش میدم یه مقدار بهتر شده با اینکه می ترسم دیگه شیر خودم رو نخوره ولی مجبور شدم چون شیرم کم بود و پویان مرتب گریه می کرد الان دو تا مسئله است که نگرانم کرده یکی اینکه پویان سرما خورده یکی دیگه اینکه با اینکه نافش 12 روزه افتاده ازش هنوز بعضی وقتها خون میاد دکترش گفته زیاد مهم نیست ولی من ترس دارم هنوز پویان وقتی می خوابه اینقدر مظلوم میشه دوست دارم هزار تا بوسش کنم ...
5 دی 1390

خوش آمدی

شنبه 19 آذر ساعت 21:30 پویان به دنیا امد وزن 3 کیلو و قد 50 سانتیمتر حالا دیگه جمع سه نفره داریم خدایا شکرت ...
28 آذر 1390

اضطراب زایمان

هر کاری می کنم نمی توانم این اضطراب رو از خودم دور کنم ، دکترم راضی نشد تاریخ زایمانم رو زودتر بزنه بهم می گه چه کار بچه ات داری چرا می خوای در حقش ظلم کنی ، آخه تاریخ زایمان طبیعی منو نوشته 27 آذر بعد تاریخ سزارین رو 20 آذر ولی من به نظرم برای سزارین هفت روز زودتر خیلی دیره چه کار کنم همش استرس دارم پسرم تو هم که هر روز تکون هات بیشتر می شه بعضی وقتها فکر می کنم می خوای شکمم رو پاره کنی   خلاصه اینکه استرس زایمانم زیاد شده ولی با تمام این استرسها همش چشمم به ساعته که روزها زودتر بگذره و تو رو تو بغل بگیرم پسرم ...
6 آذر 1390

کمتر از یک ماه تا آمدنت مانده نفسم

دیگه خیلی آمدنت نزدیک شده باورم نمی شه دارم مادر می شم نمی دونم چه کار کنم که روزها زودتر بگذره ، یعنی چی شکلی هستی ؟ شبیه کی هستی ؟ ای کاش روزها هر چه زودتر بگذره چون واقعا بی تاب دیدنتم پویانم ...
28 آبان 1390

بابا مهدی

امروز برای اولین بار بابا مهدی تونست حرکتهاتو حس کنه و کلی ذوق زده شد ، پس معلومه ضربهات محکم تر شده آخه قبلا هرچی تو تکون می خوردی بابا می گفت من هیچی احساس نمی کنم . ...
13 مرداد 1390

تو زیباترین ارزوی منی

امروز صبح برای اولین بار شروع کردی به ضربه زدن طولانی به شکمم تقریبا یه پنج دقیقه داشتی میزدی من داشتم از خوشحالی بال در می اوردم و دوست نداشتم اون لحظه تمام بشه .عاشقتم پسر نازم برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس می کشم...     ...
5 مرداد 1390

پسری آذر ماهی در راه است

سلام ، بالاخره جنسیتت مشخص شد عزیزم، امسال آذر ماه مردی دیگری وارد خونمون می شه از وقتی جنسیتت رو فهمیدم انگار بهم نزدیکتر شدی همش باهات حرف می زنم وقتی رفته بودم سونو دوتا دستاتو گذاشته بودی رو شکمت چشماتم باز بود اینقدر از دیدنت ذوق کرده بودم که خدا می دونه راستی من و بابا اسمتو انتخاب کردیم قراره اسمت پویان باشه عزیزم ، امیدوارم اسمتو دوست داشته باشی و همیشه نامدار باشی.     ...
26 تير 1390